پگاه نيم خفته
ناهيدبشردوست ناهيدبشردوست

در کوچه باغ خاطره ها ماه  خفته بود

يک کُرد از شقايق رويا ـ خفته بود

در برگ ـ برگ خاطرگلهاى زندگى

عطرصداى خنده فردا خفته بود .

 

خورشيد نام روز نوشت با سپيده ها

هر گوشه لاى لايى شبها خفته بود

شبنم بشست  پرده زروى گل وگياه

شعرهوس به صورت گلها خفته بود.

 

تا شب بداستان غمش داد نکته

صد آرزو بدام سحر گاه خفته بود

جام طلوع صبح شکست با سپيده ها

هر جاکه نام عشق به رويا خفته بود .

 

 

اىرهروان قله لبخند قدم بنه

اينجا که غول شب به تمنا خفته بود

در جشن کامگارى دلها برقص شد

دخت هوس که درغم رويا  ـ خفته بود .

 

                                               

عريان بشد پيکر شب با سپيده ها

دلتنگى رفت آنکه بدلها خفته بود

آمد بروى موج ـ  صدفهاى آرزو

آنکه زدست غصه بدريا خفته بود .

 

 

بگرفت تمام دامن شب را غريو صبح

آنجا که شعر زندگى هر جا خفته بود

بيدارشد چشم هوس بر ديارصبح

خنديد دل که  در غم  فردا خفته بود .

                                                  \\٩\\١٢ \\١٣٨٦

 

اميدوارم پگاهى که بدامن آخر شب خاموشانه در اين سرزمين ره گشوده، بزودى تباشير سپيد ش رابه  سراسر اين کشور جنگزده ما بپاشد و شبهاى سياه مابا قنديل روشن از آرزوهاى  واقعاَانسانى روشن و نورانى گردد.

 

 


January 14th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان